پرهام شاهزاده زیبا روی ماپرهام شاهزاده زیبا روی ما، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

پرهام گل مامان و باباش

پرهام کوچولو و کارهای اخیر....

پرهام نازم شاهزاده کوچولوی من سلام قربونت بشششششم من عزیز دل مامان مهربونترینه مامان پسر کوچولو ی من شکر خدای مهربون که شما داری روز به روز جلوی چشامون رشد میکنی و مممممممممممممن ن ن ن ن .....................چه خوشبختم با تو.... شما تازگی ها اگه چیزی رو بخوای که ازت فاصله داری میخزی تا به هدفت برسی ولی هنوز نمیتونی مسیر طولانی رو پیوسته بری اخه قربونت بشم شما فقط پنج ماهته.....دو تا پاتو باهم میگیری .....شصتتو میگیری ببریش توی دهنت..... پرهامی یه چند روزی هم میشه با اجازه دکتر ما کم کم غذای کمکی رو واست شروع کردیم البته خیلی به مقادیر کم ولی خوووووووب............مهم اینه که شروع کردم...قند عسلم شما باید طعم غذات شیرین باشه تا...
13 مرداد 1392

خواب ظهر پرهام ناناسسسسسی

این اقا پرهام ما بعضی وقتا موقع خواب ظهر که میشه خوابش میییییییادا خیلیم خوابش میاد اما از شدت شیطونی و بازیگوشی نمیخواد بخوابهه اقاااااااااا دراینججججور مواقع باید دست و پاهاشو بپیچم به پتتتتتتو تا دیگه نتونه حرکت ککنه و بخوابه شاهزاده کوچولووووووووووو لالایییییی میخونم روتو مییپوشونم بی ترس و اظطراب با من بری به خواب  لالالالا           لالالالالا    ااخه پسسسسرک نازشییییییییییرینتر از عسسسسسسسسسسسلم چشمات مسته خوابه مادر بخخخخخخخخخخخواب نانازم   ...
13 مرداد 1392

پرهام خان خسته میشود

پرهام من بعضی وقتا از بازی بازی و وروجک بازی خسته میشه و هر چی باهاش بازی کنی و حرف بزنی نه بازی میکنه نه دست و پا میزنه ونه  شیطونی میکنه...... تازه اخر سری هم کلی چشششاششو میمالونه که من خوابم میاد       ...
13 مرداد 1392

قند عسسسسسسسسلم پرهام

این داداشی من آخه چقدناز و مهربونه......وقتی که خوابه و دم گوشش چیزی زمزمه کنم و بوسش کنم یه لبخند واسه مامان میزنه بعد میخوابه........قربونت بشم پرهامم که جواب محبتای آدمومیدی قربون اون مهربونیات بشششششششششششم من آخه........                                                                                                                ...
13 مرداد 1392

امروز 18 خرداد 92 برای اولین بار دیدم پرهام اشیا رو دستش میگیره

امااااااااااا تا میگیییییییییییییره میخواد ببره تودهنننننننننننشش آقازاده مامان هم رفت دندون گیرشو واسش شست اورد داد به دستششششش   تا به جای جقجقش اونو بخوره و لثه هاشم بخاروننننننننه ...
13 مرداد 1392

واکسن چهار ماهگی پرهام نانازی

امروز 18 خرداد 92 با بابا علی و پرهامی رفتیم واکسن چهار ماهگی رو زدیم.اولش که سوزنو بهش زدن متوجه نشد بعد که واکسن و بهش زدن یه گرییه ای کرد که کل درمانگاه رو بهم ریخت ماشالا ماشا لا وزنش شده بود شش کیلو و ششصد و قدش هم 67 سانیمتر.راستی به دستور بهداشت فرنی و غذای کمکی تا شش ماهگی مممممممممممممنوع.همون یک بار هم ننننننننننننننباید میخورد ایییییینم عکس شاههزاده کوچولویییی من چند ساعت بعد از واکسن زدن ...
13 مرداد 1392

هفته ای که گذشت

پرهام قشنگم گل خوشبوووووووووووووی مامان سلام نازکم .... الان که دارم برات مطلب مینویسم ساعت  یک و سی و شش دقیقه بامداده جمعس یعنی شنبه میشه دیگه 5 مرداد و شما توی خوابه نازی شاهزاده کوچولوم....... هفته ای که گذشت مثل همه هفته ها و روزهایی که باتووگذشته زیبا ودل انگیز بودن پسرقشنگم راستش هرروز با تو روز تازه ای یه گل مامان..... تازگی هاقلق  سوپ خوردن و فرنی خوردن هم اومده دستت و با میل میخوری الحمدلله .... نمیدونی چه لذتی میبرم وقتی واست سوپ و حریره بادوم و فرنی  درست میکنم و شما همراه با قطره های مکمل مولتی و اهن میخوری .....عروسکم داداشم هرروز هم سوپش باید تازه باشه ها گفته باشم ......توی یخچال مو...
5 مرداد 1392

داداشی از خواب ظهری بلند شده...

این داداش من قند عسل من ناناز پسسسسر من وقتی از خواب بلند میشه یه کم با محیط اطرافش غرییبی میکنه و بغض میکنه ...اینقد باید واسش شعر بخونم و ناز شاهزاده کوچولو رو بکشم تا بدونه که ببببببببببببببله مامانش اینجاس ............ یکی یک ک ک ک  ک ک ک دونمه                                                      گل گل ل ل ل ل ل ل ل ل خونمه چراغ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خونمه                                ...
25 تير 1392