چراغ خونم شش ماهه شد
پرهام عروسک خوووووووودم گل خوشبوی مامان سلام
گل گلخونم چراغ خونم شش ماهه شششششششششششششد...هوراااااااااااااااااااااااااا
عزیز دلم پسر خوودم مهربونم باورم نمیشه دلبندم شش ماه صد و هشتاد روز چهار هزارو سیصد و بیست ساعت با تو گذشت پرهامم....
نه ماه که تو دلم بودی شش ماه هم تو اغوشم باورم نمیشه مامان یه جورایی احساس میکنم سالها و ماههاست که باتوام تو فقط شش ماهه که تو اغوشمی اما باور کن که من سالهاست که میشناسم پرهامم خیلی دوستت دارم پسر خودمی تو قربونت بشم
انگار سالهاست که من میشناسمت
شاید فروغ نگاه تو کز چشمه زلال دلت پا گرفته است با قلبم اشناست
شاید که اشنایی من وتو
از لحظه های پیشتر از هستی من است
ان لحظه که قطره نبودم به روی خاک
ان لحظه های پاک
حتما دران دیار دیده ام تورا
انجا که رنگ همه رنگ اب بود
انجا که قلب همه چون حباب بود.....
عکس های شش ماهگیت خوشگلم
پسر گلم گل خوشبوی مامان تو نیم ساله شدی و من چه خوشبختم باتو....حقا که لذتی توی این دنیا بالاتر از بزرگ گردن و پرورش دادن تو نیست......
پرهامم اینو بدون که هیچ چیز هیچ چیز هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییچ چیز مثل خنده های تو مثل ارامش تو مثل موفقیت های تو من و بابا رو خوشحال نمیکنه......همیشه بخند خوشگل مامان وبابا...گل مامان و بابا
اینروزها که برای دندون لثه ها میخاره و بیقراری بهت میگفتم پرهامه مامان صبوری کن تا این مرحله هم بگذره و سربلند و پیروز دندونات بزنه بیرون.....مامانی توی زندگیت مراحل زیادی رو باید پشت سر بذاری اما اگه تو هر مرحله اینو بدونی که صبورباشی و قوی از تلاش خودتم مضایقه نکنی و البته که توکل و امیدت بخدا باشه حتما حتما پیروز میشی........شما هنوز برای درک این حرفا خیلی کووچیکی مامان.......
جونم برات بگه که مامانی واکسن شش ماهگیتم زدی و راحت شدی .....
اصلا اذیتم نکردی پسمله گلم دیگه تا یک سالگی واکسن نداری مامان.....
دیروز که با بابا علی بردیم واکسنتو زدی مامان خیلی استرس کشید داداشی......
پیش متخصص هم بردیمت تا چکابت کنه که همه چیز به لطف خدا اکی بود و اجازه تزریقه واکسن رو هم داد و بردیم و واکسنت رو زدیم......
پسرم مثلا همین واکسن هم یکی از مراحله زندگیت بود که گفتم.....که شما با صبوری و اقایی پشت سرش گذاشتی .....
حمایت و محبت واغوشه مامان حدیث و بابا علی هم که همیشه و همیشه واسه اقا پرهام هست.....قربونت بشم گل قشنگم....
اینجا منتظربودیم نوبتت بشه واکسنتو بزنیم ....شما خوابت میومد و تو درمانگاه حسابی نق نق میکردی و داد بیداد میکردی و همه جارو بهم داشتی میریختی بابایی بیرون نگهت داشته بود تا حوصلت سر نره....توی مطب دکتر هم حسابی شیطونی کردی و وسایلای دکترو بهم ریختی وروجکه مامان...
اینجا هم رسیده بودیم دمه در خونه و شما بعد واکسن از میسر درمانگاهه شاهرخی از چهارراه گلزار تا خونه که مسیریم نیست خوابت برد جیگرم....سایه بونتوزدم کنار تا ازت عکس بگیرم که افتاب اذییت کرد گل مامان......خودم سایه بونتم داداشم .........تامنوداری بابا رو داری غمت نباشه عروسکم