شبه بیست وسوم ماهه مبارکه رمضان
پرهام قشششششششششنگم گل خوشبوی مامان سلام
این پستو بخاطرمشغله یکی دوروز دیر گذاشتم قندعسلم ببخشید......
چهارشنبه که شبش شبه قدر هم بود سالگرد ازدواجه مامان حدیث و بابا علی هم بود....
چهار سال گذشت داداشی...........اون روز روز باشکوه و قشنگی بود پرهاممممممممممممممممممم..........
از ازدواج من وبابا همین بس که تو قدمای نازتو به این دنیا گذاشتی مامان .......................
.از بهشت اومدی به خونه من و بابا و شدی ثمره عشق من و بابا............
امسال به احترام حضرت امیر و ایام سوگواری ما جشن نگرفتیم ولی عصرش یه سر با بابا و شما و کالاسکه بدون ماشین رفتیم یه سر محل چرخیدیم و برای بابا علی کفش خریدیم و یه کمم برای شما خرید کردیم...لباس و لیوان واینا...........لیوان برات خارجی و مارک خریدیم اما دوسش نداری از توش اب ابمیوه نمیخوری همون لیوان قبلیتو دوست داری..........
شب هم بعد افطار با ماشین دوباره سه نفری رفتیم بیرون و وقتی برگشتیم دیر وقت بود و شما تو ماشین خوابت برده بود.....اما وقتی اومدیم تو خونه از خواب پریدی و بجای گریه به من لبخند میزنی مههههههههههههههههههربونه مامان....منم سریع ازت عکس گرفتم.....
اینم عکسات