افطاری خونه مامانی
پرهام قشنگم گل خوشبوی مامان سللللللللام.......
جونم برات بگه دیروز رفته بودیم خونه مامانی(مامان مامان حدیث) افطاری....خاله الهه نا و عزیز جون (مامان مامانی) و دایی مجید (دایی مامان حدیث) هم تششریف اورده بودن....
خوش گذشت دور هم افطار کردیم و زیاد گفتیم و خندیدم....
اما پرهامم یه کم بی حوصله بود و زیاد برامون نمیخننیدید......
مادر به فدات بشه ...شما یه کم محیط ها شلوغ رو دوست نداری و کلافه میشی....هر وقت توی جمع هستیم نق نق میکنه قند عسسلمون
این عکس جیگر طلامه وقتی میخواستیم از در بریم بیرون
قربونه اون چششششات بشم من که اینقد درشت و خوشششمزس عروسکم
دایی جون و امین و ارمان و پرهام(پرهامی با دایی جون و پسر خاله هااااااا)
هوررااااااااااا.............پرهام و پسر خاله هاش چه همبازی های خوبین .......
امین و دایی جون(افتخاردادن ایران تشریف دارن)
اینم عکس پرهام و عزیز ججججججججون
پرهامی نق نق میکردومیخواست زودی بیاد بغل مامان.......پسرم غرغرو شده بود.......قربنونت بشم من که دورت شلوغ میشه دوست نداری.......
اینم عکس سفره افطاری مامانی ..............دست مامانی درد نکنه