پرهام شاهزاده زیبا روی ماپرهام شاهزاده زیبا روی ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

پرهام گل مامان و باباش

شبه بیست وسوم ماهه مبارکه رمضان

پرهام قشششششششششنگم گل خوشبوی مامان سلام  این پستو بخاطرمشغله یکی دوروز دیر گذاشتم قندعسلم ببخشید...... چهارشنبه که شبش شبه قدر هم بود سالگرد ازدواجه مامان حدیث و بابا علی هم بود.... چهار سال گذشت داداشی...........اون روز روز باشکوه و قشنگی بود پرهاممممممممممممممممممم.......... از ازدواج من وبابا همین بس که تو قدمای نازتو به این دنیا گذاشتی مامان ....................... .از بهشت اومدی به خونه من و بابا و شدی ثمره عشق من و بابا............ امسال به احترام حضرت امیر و ایام سوگواری ما جشن نگرفتیم ولی عصرش یه سر با بابا و شما و کالاسکه بدون ماشین رفتیم یه سر محل چرخیدیم و برای بابا علی کفش خریدیم و یه کمم بر...
13 مرداد 1392

شبه بیست و یک ماهه رمضان

پرهامه قشنگم پسرک باهوشه من سللللللللللللللللللللام مامان دیشب شبه بیست و یکم بود و شبه قدر......شبه دعا و احیا..... من وشما و بابا علی بعده افطاریه سررفتیم شهررو دور بزنیم ببینیم شبه شهادتی چه خبره و یه چایی صلواتی بخوریم و تاساعت یازده دوازده بیایم خونه و به دعاهامون برسیم..... شما تاسوار ماشین شدیم اروم و بی صدا تو بغله مامان بیرونو نگاه میکردی و یه جیکتم درنمیومد ماههههههههههههههه تمام مامان.... مامان به شما لباسه مشکی هم پوشونده بود که اقا پسرمم هم لباسه عزای مولا به تن داشته باشه....(البته بعد خیس شدوبرات عوضش کرددم) بعد رفتیم یه سربه خاله الهه نازدیم و ارمان قند عسلمون تاشمارودید یه شیرین زبونیایی میکرد که دلم...
13 مرداد 1392

شاهزاده کوچولوم یه چوجو لو سرما خورده

پرهامم دیشب تب داشت.درد و بلات به جونم پرهامم.همه زندگیموبدم  من اما یه لحظه عذاب کشیدنتو نبینم پسرک صبور و مهربونم .......امروز بردیمش پیش یه دکتر فوق تخصص نوزادان و پرهامم رو معاینه کرد.اما اصلا وقت نذاشت به سوالام درست جواب بده ..................اپزشکی با سابقه چهل ساله........ امون از دستای پزشکامون که متاسفانه و صد البته هزار متاسفانه که  اکثرا فقط وجه مالی براشون مهمه و برای بیمار و پرستار بیمار وقت حتی پاسخ گویی به سوالاتشوت رو ندارن..... بگذربببببببببببببببببم........................ ان شاالله که همیشه همه نی نی ها تو اغوش پدر و مادر و همیشه سالم و سرحال باشند....... پرهام من هم همیششششششششششششششششه تنش سالم باش...
13 مرداد 1392

سفر به مشهد مقدس.....

شاهزاده کوچولوی مشرف شد به بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) وقتی فقط 4 ماه و 8 روز سن داره. دراین سفر بابا علی و مامان حدیث و پرهام نانازی و مامان جون باباجونه پرهام همسفرهم بودیم. حرم با شکوه اقا که همیشه همون حس و حال منحصربه فرد رو واسه هر ادم عاشقی داره اما اینبار با پرهام برای من حال دیگه ای داشت.وقتی با پرهامم تووی آغوشم روبروی ضریح وایسادیم و زیارت نامه خوندیم احساس میکردم دنیا تو دستامه .اون حس تاره و نسیم خوشبو و اون حال و هوای اقاقی هاااااااااا تو دلم احساساتی بود که درکنار ضریح مطهر اقا و البته با وجود پرهامم داششتم. اقا امام رضا خودش حافظ و نگهدارت باشه دردونم نازدونم یکی یکه دووووووووووووووونم..........دوستتتت دارمممممممم...
13 مرداد 1392

پرهام ناناسسسسی غلت میزنه

آقا پرهام ما یه بیست و دوسه روزی میشه که تا میذاریش زمین آقا دمر میشه و تازه میخواد سینه خیز هم بره......قربون اون کارات بشششششم من ............ توی دنیا هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که جلو چشمامون داری روز به روز قد میکشی.....بزرگ میشی .......چیزای تازه یادم میگیری.......قدرت پیدا میکنی.........هیچ وقت یادم نمیره پرهامم اون روزایی که تازه به دنیا اومده بودی همون یکی دوز اول قدرت شیر مکیدن درست نداشتی خیلی ضغیف اینکارو میکردی ...با کمک ..........دوستت دارم ناناسی خودم همه کس خودم............   ...
13 مرداد 1392

20 خرداد 92 و بی قراری پرهامم برای واکسن

پسرک قوی من دیروز نه پریروز واکسن چهار ماهگی رو زد.اما امروز از عصر به بعد که شد قند عسلم گریه میکرد. الهی مامان فداااااااااااااااااااااااااش بشه.درد و بلات به جونم ناز پسرکم.قطره استامینوفن بچمو دیگه از دیروز ندادم پاهاش درد میکرد. پرهامممممممممممممم الهی مامان دورت بگرده که بهت کسالت اصلااااااااااااااا نمیاد.آخخخخخخخه همیشه واسم خندیدی نگاهات همیشه پراز مهربونی و نازه شاهزاده کوچولوی من.......مامان طاقت اون اشکاتونداره پرهامم.خاله جون اومد اینجابهمون سرزد و بهت دوباره قطره استامینوفن داد آرررررررررررروم شدی فرشته نیککو صفتم.دسسسست خاله جون درد نکنه که هوامونو داررررررره. پرهام خودمه عروسک جون خودمه دوسسسسسسسسسسسستت دارممم...
13 مرداد 1392

قد و وزن پرهام در یک ماهگی

پرهامم یک ماهگی 4 کیلو و 400 گرم و قدش 53 سانتی متر شده بود ماششششششششششالا ماششششششششششالا.سنجش شنوایی هم بردیمش من و بابا علی که پسرم الحمدلله سالم سالمه.روزی که رفتینم سنجش برف میبارید و من و بابا علیش جوجمونو حسابی پوشونده بودیم خدانکرده سرمانخوره قند عسلم. ...
13 مرداد 1392

تولد پرهام

اقا پرهام ما 14 بهمن ماه سال 91 روز شنبه ساعت 10/55 دقیقه صبح توسط دکتر فرانک راسخ در بیمارستان کسری کرج قدمای کوچولو و خوش یمنش رو به این دنیا گذاشت و دنیا رو برای مامان باباش قشتگتر و با شکوه تر کرد.وزن پرهام جونم 3 کیلو و ده گرم و قد نازش 49 سانتی متر بود.لحظه ای که  صدای گریه شو شنیدم بی نظیرترین لحظه زندگیم بود.میگم بی نظیر چون به جررات می گم تو سراسر زندگیم حتی در اینده تکرار نمیشه اون لحظه.قشنگترین صدایی که شنیدم و قشنگترین لحظه زندگیم.یه حسی بود کاملا منحصر به فرد و بی نظیر.عاشق صداشم.مامانم اون روز رو زحمت کشید و توی بیمارستان پیشم موندوتوی  در اغوش گرفتن پرهام و شیردهی بهم کمک کرد.اگه ایشون نبودن که اصلا نمیشد.تا بیست رو...
13 مرداد 1392

آواز خوانی پرهام نانازی

آقا پرهام ما تازگی ها آواز خونی میکنه.از دو بیتی و غزل و قصیده بگیر تا رباعی و شعر نو و سپید.بچم تو مهمونی ها و خونه و محافل و خلاصه هرجا که میبریمش شروع میکنه با صدای بللللللللللللللللللللللللللند آواز میخونه.موقعی که میخواد بخوابه هم اینقد اواز میخونه تاخوابش ببره.دستاشم که میخوره ههههههیچ به پتو و لباساشم رحم نمیکه اونارم میخوادبخورررررررررره.امون از دست این عروسک کوچولوی ماااااااااا.   ...
13 مرداد 1392